Add to Google Reader or 
Homepage

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

ماجرای طلبه ی چشم آبی و امام زاده ی افتخاری

دوستی داستانی برایم نقل کرد که از پدرش شنیده بود و البته او هم از پدربزرگش و اوهم از با جناݟ کوچک خود که گویا او هم از شوهر ننه ی خود شنیده بود که میگفت ، پسر خاله اش که از قضا با آخوندها ی قم مراوداتی داشته در راه تبریز - تهران  با تعدادی توریست ترک آشنا میشود که برای سیاحت و گشت و گذار به ایران مسافرت کرده بودند . القصه به آنها پیشنهاد میدهد که حال که برای سیاحت به ایران آمده ید چه خوب میشد که در میانه راه سر خر را کج کنیم و...
باهم برای ۲ روزی هم که  شده به خرج بنده به قم مشرف شوید ، که هم فال است و هم تماشا، چند روزی هم مفت لفتو لیس میکنید با روحانیون آنجا هم چند عکس یادگاری می اندازید و بعد هم به خیر و خوشی به راهتان ادامه میدهید . توریست های ترک هم که میبینند بند لییفه سست است و مفت است و در هر صورت بد نیست که قبل از دیدن نمادهای طاغوت زیارتی هم کرده باشند ، می پذیرند و همه باهم به سمت قم میروند . روز اول به خوبی و خوشی و با زیارت امکان متبرکه به اتمام میرسد . فردای آنروز هم روحانی سرشناس ایشان را به ناهار دعوت میکند . بعد از ناهار هم برای  خداحافظی و تشکر از مهمان نوازی به دفتر یکی از مراجع میروند . در آنجا تعدادی از روحانیون سرشناس هم حضور داشتند و در بین آنها طلابی هم بودند که برای پرسیدن سوالات  شرعی یا غیر شرعی یا شاید هم صرفا برای خالی نبودن عریضہ آماده بودند . در میان طلاب طلبه ای که گویا چشمانی آبی و هیبتی زیبا و صوتی داوودی داشته و ذکر مصیبت را بسیار زیبا و شیوا می خوانده . ناگفته نماند که قبل از اینکه بخواهد به جرگه روحانیون بپیوندد  مداح دون پایه ای بوده است . ترکهای مسافر چو او را می بینند خوششان می آید و دست شکر به درگاه صانع و جهان آفرین بلند می کنند زیر لب زمزمه میکنند ( تبارک الله احسن الخالقین). در هنگام رفتن یکی از ترکها که طاقت نمی آورد به نزد روحانی که در این دو روز با آنها ایاغ شده و اندکی هم ترکی تکلم می کرده میرود و به مزاح  در گوشه او چیزی زمزمه می کند و و دور می شود . چیزی نمی گذرد که روحانی دستش را پر عبایش می گذارد و بلند بلند هر هر ...کر کر  شروع می کند به خنده با صوتی جلی . وقتی کار بدرقه ی مهمانها به پایان می رسد طلبه ها در روحانی جمع می شوند و قسم  و آیه که حاج آقا ما ۲ سال است که شما را می شناسیم ، اینچنین خانداننتان نادیده بودیم . آن مرد چه گفت که شما اینچنین حرمت مجلس را حفظ نکرده و شروع به خر غلط زدن کردید ؟ روحانی جواب داد که هیچ ، درباره قاسم خودمان چیزی گفت که مرا خنده گرفت و کنترل نتوانست کرد . گفتند چه ؟ گفت به مزاح  فرمودند که حاج آقا ، ما در کشور خود امام زاده نداریم ولی گویا آنجور که در این سفر به قم دستگیر ما شده شما در اینجا امام زاده زیاد دارید ، اگر بشود این پسرک را به ما بدهید ما با خود می بریم و در کشور خود امام زاده اش می کنیم و بدین گونه بود که مجلس را دوباره خنده در گرفت . البته  ترکها این را به قصد مزاح گفتند و هم نقل آن توسط این حقیر هم من باب شوخی بود . و اما چه شد که به یاد این داستان افتادم . در خبرها می خواندم که علیرضا افتخاری به دلیل مشکلاتی که برایش پیش آمده قرار است که از ایران کوچ کند و گویا فرانسه را برای اقامت بر گزیده است . تا اینجای کار خارج از مطلب است ، قصه از آنجا جالب میشود که مادمازلی که گویا دستی در شعر و موسیقی هم دارند ایشان را دیده و پسندیده است و در صحبت هایی که داشته عنوان کرده که : من چندین سال است که منتظر این روزم که افتخاری به فرانسه بیاید و با او کار کنم و به محض آمدن او به فرانسه کار را شروع میکنیم . چون این خبر را خواندم بی اختیار یاد داستان قاسم چشم آبی افتادم که خود ندانسته تا درجه امام زادگی هم پیش رفت . اما به قول توریست ترک ما  در کشورمان مداح و امام زاده زیاد داریم مانعی ندارد اگر افتخاری هم برود . چیزی از این کهکشان کم نخواهد شد . اما مشکل از اینجا شروع میشود که این مداح ما با بقیه ی مداح ها فرق دارد که شاید کسی به آن توجهی نکرده ، این افتخاری ما عادت زیادی به بغل کردن دارد و برایش فرقی نمیکند که که این فردی که بغل میکند دستش تا آرنج به خون فرزندان ایران آلوده هست  یا خیر. و چون اصولا ترک عادت موجب مرض است ، خدا را چه دیدی شاید در یکی از همین بزمها که با مادمازل فرانسوی در فرنگ حضور پیدا میکند خدای نا کرده زبانم لال هفت قرآن در میان بنیامین ناتن یاهو ، شیمون پرز ، سارکوزی یا اوباما حضور داشتند و اگر مداح ما بخواهد با همان استنباط خود تمامی ی این دشمنان اسلام و مسلمین را در آغوش کشد ببوید و ببوسد که دیگر آبرویی برای جهان اسلام و امت همیشه در صحنه شهید پرور ما نمی ماند . الغرض امروز که زمان زمان فرار مغز ها و قاسم چشم آبی ها و امام زادگان افتخاری است و خدا هم که به ما افتخار مدح و استان بوسی نداده کاش ماد ما زلی فرنگی هم پیدا میشد و نامه یی میداد و دلبری میکرد. و ما هم که به بویی و یادی قانع هستیم میسرودیم : بعد ما هم آشیان ات هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است !!.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 نظرها:

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 کافه نادری.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده