Add to Google Reader or 
Homepage

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

ترور و کشتار محکوم است، چه از طرف حاکميت باشد، و چه جند الّله


به ياد دارم چندين سال پيش استاد تاريخی داشتيم که قبل از اينکه استاد تاريخ باشد، معلم اخلاق و انسانيت بود، و اگر بخواهم درباره او حق مطلب را ادا کنم، نياز به نوشته اي جدا دارد. روزها از پی هم ميگذشت تااينکه خبردار شديم که وی مريض است و به همين دليل است که 2 هفته است که او را در دبيرستان نميبينيم. ما در کلاس چند نفری بوديم که علاقه زيادی به او داشتيم، به همين خاطر مسئله را با مدير در ميان گذاشتيم واو هم آدرس استاد را به ما داد. منزلش از دبيرستان زياد دور نبود، فردای آن روز با بچه ها قرار گذاشتيم که پولهايمان را روی هم بگذاريم، گل و شيرينی بخريم و به عيادت او برويم. کلی از ديدن ما خوشحال شد و حتی فکرش را هم نميکرد ما را در منزلش ببيند. پذيرايی گرمی از ما کرد وبا همان روی گشاده به ما خيره شد و گفت: معرفت شما را هيچ وقت فراموش نميکنم. از همه جا برايما ن صحبت کرد تا به جامعه و مشکلات اجتماعی رسيد، که يکباره يکی از بچه ها گفت: استاد راستی ميشود کتابخانه تان را به ما نشان دهيد؟ استادهم با کمال ميل قبول کرد و با هم به کتابخانه رفتيم. اطاقی بود تقريبا 15 متری که از کف تا سقف کتاب چيده شده بود، ما به کتابها خيره شده بوديم که يکباره استاد بدون هيچ مقدمه اي گفت: فقط تصورش را بکنيد که اگر همين امروز مردم معنای آزادی و حقوق خود را بفهمند، و همه باهم عهد کنند فردا که از خانه های خود بيرون می آيند، آزاد بيانديشند و فکر کنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هيچ کس جوابی نداد. خودش در ادامه گفت: درآن فردا که دير يا زود خواهد آمد، ديگر ديکتاتوری نخواهد ماند و در ادامه گفت: از فيلسوفی پرسيدند از مرگ ميرترسی يا نه؟ بی درنگ جواب داد نه. گفتند چرا؟ گفت: چون زمانی که من هستم مرگ نيست، و زمانی که مرگ هست من نيستم. اين حرف شايد در آن زمان مرا زياد به فکر فرو نبرد اما امروز بعد از گذشت سالها تازه ميفهمم که درس آنرو ز يکی از بزرگترين چيزهايی بود که به ما ياد داد. هر چند که او ديگر در قيد حيات نيست اما شک ندارم که تفکراو جاودانه است. حالا با گفتن اين مقدمه بروم سر اصل مطلب. در مملکتی که ما زندگی ميکنيم شايد باديدن اين همه فجايع مانند: کشتار ، شکنجه، تجاوز و.... اولين چيزی که به فکر انسان بيايد اين باشد که فقط با خشونت ميتوان در برابر ظلم مبارزه کرد، اما فراموش نکنيم با انتخاب خشونت به عنوان مبارزه وارد مرحله اي ميشويم که حکمومت بر ما برتری دارد. ديکتاتور هميشه برای سرکوب مردم خود را در قياس گسترده تری آمده کرده است. به عنوان مثال ميتوان به 22 بهمن اشاره کرد. به گفته شاهدان عينی تعداد نيروهای سرکوبگر و لباس شخصی حتی بيشتر از تعداد جيره خوارانی بود که برای تظاهرات آمده بودند. از طرفی اين حس و روحيه انقلابیگری و
خشونت طلب قدرت آزادی فکر را ازانسان سلب ميکند و جای آنرا به ايدئولوژی خطرناکی ميدهد که در سال 57 شاهد آ ن بوديم. قتلها، اعدامها، ترورها، کشتار 67 و.... همه و همه نتيجه تفکری انقلابی وايدئولوژی خانمان سوزاست. کوچک شده همان تفکر راامروز، در گروه هايی مانند جندالله ميبينيم. يعنی اينکه خون پاک نميشود مگر اينکه با خون شسته شود، ولی اگر منطقی بيا نديشيم، خون رابا خون شستن نه تنها خون را پاک نميکند بلکه دو چندان بر سرخی آن مييفزايد. و در خوشبينانه ترين حالت اگر فرض براين بتوان گذاشت که گروه های ايدئولوژيک وانقلابی بتوانند حکمومت را کنار بزنند، باز هم مردم به خواست خود نخواهند رسيد. گروه تازه به قدرت رسيده برای ابقاخود بر حکومت مجبور به کشتار حداکثری ميشود،يعنی باز دوباره زندان، اعدام، کشتار، حذف و... و از طرف ديگر تقسيم عادلانه قدرت بين حاکميت و مردم جای خود را به شعارها يی ماند: الان فعلا جنگه، داريم کشور را آباد ميکنيم و....ساختن دشمن های فرضی مانند مجاهدين، امريکا، اسرائيل، و.....تنها چيزی که در اين ميان فراموش ميشود حق حا کميت ملی و دموکراسی خواهد بود. گرهاي را که بادست ميشود باز کرد را با دهان گشادن خطا ست. همين گروههای انقلابی اگر فرصت کنند که به تهرا ن برسند بريشان هيچ فرقی ندارد که اين بمب را در مسجدی در زاهدن بگذارند، يادر مسجد ترمينالی در تهران. يا گروهی منصوب به انجمن پادشاهی برای آنها هم هيچ فرقی ندارد که بمبی را در کفشداری حرمی بگذارند يادر مترو تهران. عراق و افغانستان دو کشوری است که رو حيه انقلا بی گری در آن موج ميزند. نتيجه: اگر به جای پروراندن بچه های هفده هجده ساله انتحار طلب و استشهادی به فکر ايجاد نهادهای مستقل و حقوق بشری در زاهدان باشيم، و دموکراسی و حقوق بشر را ترويج کنيم( منشور مهندس مير حسين موسوی برای شروع ميتواند مفيد باشد) ديری نخواهد گذشت که خورشيد تمام نمای آزادی را بر قله های سرافراز ايران خواهيم ديد. فراموش نکنيم که اولين جرقه های انقلا ب 57 در سال 42 زده شد و 15 سال بعد به پيروزی رسيد. حال ما به جای 15 سال 5 سال را به جنبش سبز اختصاص دهيم، و بجای فرهنگ انتحار و استشهاد فرهنگ انسانيت و سبز انديشيدن را ترويج کنيم، که اگر بشود مطمئناً در برا بر نسل آينده سر افکنده نخواهيم بود.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 نظرها:

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 کافه نادری.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده