Add to Google Reader or 
Homepage

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

مختصری درباره شاهدخت زیب النسا متڂلص به ( مخفی )

 زیب النسا بزرگترین دختر اورنگ زیب عالمڱۑر ( محی الدین محمد ) پادشاه گورکانی و از مادری ایرانی تبار با نام دلرس بیگم بود . او شاعری چیره دست و بداهه سرایی کم نظیر بود . به طوری که گویند شبی در محفل پدرش شب شعری برپا بوده و اورنگ زیب چهار کلمه ی بیگانه ، چشم ، وطن ، دل را مطرح میسازد و میگوید که هر کس بتواند این چهار کلمه را در یک بیت جمع نماید ، الماسی گرانبها جایزه میگیرد . تمامی شاهزادگان و شعرا هر کدام طبع خود را آزموده و ابیاتی را میسازند ، و زیب النسا هم این بیت را میسراید
 بیگانه وار میگذری از دیار چشم " ای نور دیده حب وطن در دل تو نیست ؟  
با این بیت او در مسابقه برنده میشود و الماس را صاحب میگردد . چنان که میگویند زیب انسا تا آخر عمر هیچگاه ازدواج نکرده ، اما آنچه که از شواهد تاریخ پیداست ، بین او و عاقل خان که در جایی از وی به عنوان غلام دربار و در جایی از او به عنوان استاندار لاهور نام برده شده معاشقه ای برقرار بوده و آن دو در فرصتهایی که پیش می آمده خلوت میکردند و دیوانه  وار همدیگر را دوست داشته اند . روزی عاقل خان دو بیت شعر زیر را برای زیب انسا میفرستد و در آن از فراق یار شکایت میکند و آرزو میکند که وی را ببیند :
  بلبل رویت شوم گر در چمن بینم ترا /  میشوم پروانه گر در انجمن بینم ترا 
  خود نمایی میکنی ، ای شمع محفل خوب نیست  /  من همی خواهم که در یک پیرهن بینم ترا 
  اما زیب در ابیات زیر به او گوشزد میکند که دیدن او تنها از روی جمال میسر نیست ، و گاهگاهی هم او را باید در سخنها و اشعارش جستجو کرد :
 بلبل از گل بگذرد گر در چمن بیند مرا / بت پرستی کی کند گر برهمن بیند مرا 
 در سخن ( مخفی ) شدم مانند بو در برگ گل / هر که دارد میل دیدن در سخن بیند مرا
 او در قصر زیبایی در اورنگ آباد هندوستان زندگی میکرد و همیشه میزبان شاعران و شاهزادگان بود ، اوقات را به سرودن شعر و یا گوش دادن می گذارند . زیب در سال ۱۶۳۸ میلادی متولد شد و در سال ۱۷۰۲ میلادی در ۶۴ سالگی بدرود حیات گفت . محل درگذشت او شاه جهان آباد دهلی است . از او دیوان اشعاری در دست است با نام دیوان زیب النسا ( مخفی ) . و اینک نمونه ای از شعر او :
ما که چون مجنون ز سودای جنون دیوانه ایم
دوست با اهل جنون و دشمن فرزانه ایم  
شیشه ی ما خواه پر باشد ز می خواهی تهی
ما خمار آورده ی جام می جانانه ایم
بسکه دل آزرده ایم از صحبت اهل جهان
روز و شب در فکر ترک این کهن ویرانه ایم
ما خماری مستی شبهای مستان دیده ایم
از صمیم قلب بدخواه می میخانه ایم
قدر گوهر نیست غواصی که در آرد برون
ور نه ماهم اندرین دریا در یکدانه ایم
شعله هرجا برفروزد از محبت در جهان
از برای سوختن هم شمع هم پروانه ایم
صرف لهو و لعب شد عمر گرانمایه، هنوز








 روز و شب مخفی چو طفلان گوش بر افسانه ایم  
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

2 نظرها:

ناشناس گفت...

پیش بینی از حوادث سال های آینده ایران و جهان تا سال ظهور -

ظهور كمتر از ده سال دیگر

http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=103&catid=52

Boutimar گفت...

ظهور ؟ حتمن احمدینژاد هم میخواهد تا ۱۰ سال نقش بن علی را بازی کند نه ؟ این مهملات دیگر رنگی ندارد ، مردمی که آگاه شدند را با این جمبل جادوها نمیتوان خواب کرد .

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 کافه نادری.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده